سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

::خاطرات رزمندگان از حضور مقام معظّم رهبری در جبهه::

اکبر آقابابایی:

در یکی از سفرهای ایشان به کردستان در سال1360 ابتدا به سنندج تشریف آوردند و بعد به مریوان رفتند در خط مقدم جبهه در دزلی فکر می‌کنم که در آبان ماه بود به محض ورود با برادران رزمنده در سنندج دیدار کردند و در بلوار شبلی برای رزمندگان سخنرانی فرمودند. در آن روزها افراد کمی به کردستان می‌آمدند و یک حالت غربت و مظلومیتی بر آنجا حاکم بود چون جنگ شروع شده بود و همه حواسها به آنجا بود و کسی سراغی از بچه‌های رزمنده در کردستان نمی‌گرفت، ولی آن حضور آقا اثرات عجیبی در روحیه رزمندگان داشت در آن دیدارها آقا که رئیس‌جمهوری و رئیس شورای عالی دفاع بودند با یک صمیمیت و مهربانی با بچه‌ها می‌نشستند و در خطوط مقدم و خطرناک‌ترین نقاط حضور پیدا می‌کردند این شهامت و جوشش، رزمنده‌ها را به وجد می آورد و آنان را به دفاع از مرزهای کشور ترغیب می‌کرد در منطقه دزلی که دشمن متوجه حضور ایشان شده بود با انواع توپ و هواپیما آن جا را زیر آتش گرفت اما آقا با خونسردی و بی‌اعتنا به هیاهوی دشمن به بازدیدهای خود ادامه می‌داد.

 

 


محمود اشجع:

یک روز آقا به «لشگر41ثارالله» تشریف آوردند، بعد از پذیرش قطعنامه بود و برای بچه‌ها سؤال‌هایی وجود داشت لذا سؤال می‌کردند و آقا با متانت پاسخ می‌دادند، در این جلسه پرسش و پاسخ، بچه‌ها تحت تأثیر سخنان آقا قرار می‌گرفتند و می‌گفتند: ما خیلی از مسائل را نمی دانستیم، آقا در آن صحبت‌ها فرمودند: ما فقط با عراق نمی‌جنگیم تأسیسات و امکاناتی که دشمنان برای عراق تهیه دیده بودند ما نداشتیم، دشمن ما غیر از سلاح‌های شیمیایی سلاح‌های خطرناک‌تر دیگری هم داشت، او پشتیبانی و حمایت سازمان‌های بین‌المللی را هم داشت، به طوری که شما دیدید در حلبچه و جاهای دیگر چگونه علیه مردم غیر نظامی سلاح‌های ممنوعه را به کار برد و هیچ‌کسی هم به او اعتراض نکرد.

سیدعلی اکبر پرورش:

در آغاز جنگ شبی در پایگاه هوایی دزفول با مقام معظم رهبری جلسه داشتیم بنی‌صدر هم بود حدود ساعت 12 شب بود که جلسه تمام شد از سنگری که جلسه در آن بود بیرون آمدیم، همه جا تاریک بود به طوری که هیچ چیز دیده نمی‌شد با دردسر زیاد کفشهایمان را پیدا کردیم و به اتفاق مقام معظم رهبری در محوطه تاریک پادگان به راه افتادیم هیچ روشنایی دیده نمی‌شد تا به طرف آن حرکت کنیم از یک طرف مواظب بودیم که در چاله و گودالی نیفتیم و از طرف دیگر به دنبال نوری بودیم که به طرف آن برویم بالاخره به یک ساختمان رسیدیم، سالن بزرگی بود که گروهی از رزمندگان در آنجا خوابیده بودند من و «آقا» گشتیم و از گوشه‌ای پتویی پیدا کردیم و در میان بچه‌ها خوابیدیم.

منبع: کتاب خورشیددرجبهه

امیر حیات مقدم:

یک روز که «آقا» در جبهه مهمان ما بود برایشان غذای تقریباً متوسطی در نظر گرفته بودیم به نظر خود ما این غذا هیچ غیرعادی نبود ایشان مهمان ما بودند ما باید پذیرایی می‌کردیم اما آقا در همان ابتدای ورود فرمودند: فلانی، از همان غذایی که خودتان میخورید و به رزمندگان هم می دهید به من بدهید، نکند که چیز اضافه‌ای در نظر بگیرید، من عرض کردم:«آقا، شما مهمان ما هستید و ما وظیفه داریم که از چنین مهمان عزیزی پذیرایی کنیم، فرمودند:«نه، پذیرایی که به غذای رنگارنگ نیست من همان غذایی را می‌خورم که همه رزمندگان می‌خورند». نکته دیگری که خیلی برایم عجیب بود مجالست و همنشینی عادی و متواضعانه ایشان بود. در آن موقع رئیس جمهور یک مملکت بودند ولی وقتی که می‌رفتیم داخل اتاق با لباس معمولی خانگی می‌نشست، حتی بعضی از آقایان دیگری که در ملاقات‌های غیررسمی و در زمان استراحتشان خدمت ایشان می‌آمدند همانند اعضای خانواده و فرزندانشان با آنان برخورد می‌کردند و این نشان تواضع و یکرنگی ایشان است.

 

اسماعیل قآنی:

  «آقا» در یک جلسه آمدند به قرارگاه تاکتیکی ما در «ماره» که چسبیده به خرمشهر است همان زمانی که ایشان آن‌جا بودند عراقی‌ها تا روی خود جاده خرمشهر و تا نزدیک جاده دارخوین هم پیشروی کرده بودند ایشان با این‌که رئیس جمهوری بودند در مناطقی که در تیررس دشمن بود می‌آمدند آن هم با روحیه باز و با نشاط و با اطمینان قلب. یک شب آمدند و آن‌جا نماز خواندند و چون در سنگر جایی نبود رزمندگان در کنار رودخانه کارون نشستند و ایشان حدود یک ساعت با یک لحن و برخورد بسیار گرم و امیدبخش با بچه‌ها صحبت کردند و بچه‌ها دیدند که رئیس‌جمهوری یک مملکت پیش آن‌ها آمده و در آن وضعیت خطرناک خیلی آرام و راحت سخن می‌گوید برایشان خیلی روحیه بخش و جالب بود.

 

هدایت لطفیان:

 ما در مهاباد بودیم در آن‌جا بین فرماندار شهر و فرمانده سپاه در خصوص چگونگی اعزام نیرو، اختلاف و دوگانگی به وجود آمده بود این اختلاف به عرض آقا رسیده بود روزی به ما خبر دادند که آقا می‌خواهند با شما تلفنی صحبت کنند، برای من تعجب‌آور و نیز شعف‌انگیز بود وقتی گوشی را گرفتم آقا فرمودند: «این اختلاف چیست؟» چرا برادران اهل سنت را از جبهه برگردانده‌اید؟ من برایشان توضیح دادم که پادگان آموزشی ما آماده نبوده و بدون آموزش هم نباید وارد جبهه می‌شدند و فرماندار نباید دخالت می‌کردند بعد حضورشان عرض کردم برای این‌که خاطرتان جمع باشد ما برای مهاباد یگان‌های «نور» یا تیپ «نور» را در نظر گرفته‌ایم که چارت و شرح وظایفش را نوشته‌ایم و یک نسخه از آن را از طریق سلسله مراتب حضورتان خواهیم فرستاد. بلافاصله آقا فرمودند: احسنت آفرین همین درست است سلسله مراتب و نظم را رعایت کنید شما ببینید هرکس دیگر بود شاید به او برمی‌خورد اما ایشان با کمال تواضع ما را در موضع حفظ نظم و شناخت سلسله مراتب تشویق کردند.


نوشته شده توسط : م-ب

لبیک ها [ لبیک]